انگاره ها

انگار زندگی این است

انگاره ها

انگار زندگی این است

فکر کردن خوب است، تا می توانید فکر کنید
اما!
گاه گاهی فکر هاتان را با کسی که خیلی فکر نمی کند!
در میان بگذارید!

طبقه بندی موضوعی
پربیننده ترین مطالب

دیشب مامانم اینا اینجا بودن، کاش ازشون دور نبودم و هر وقت دلم می خواست می تونستم ببینمشون، این دوری خیلی داره اذیتم می کنه، هر وقت که می خوام باهاشون حرف بزنم یه بغضی ته گلوم هست، یه بغضی از دوری ...

مامانم دیشب یه بسته قلوه از فریزر گذاشته بود بیرون و همسر رو گاز کبابش کرد و من که به شدت از بوی گوشت و اینجور چیز ها متنفر شده ام، دیشب شب سختی رو گذروندم، حتی یه تکه ش رو هم نخوردم و اینکه پدرم در اومد تا بوی گند این مواد از خونه بره بیرون تو دماغم پر این بو بود، حتی تا نماز صبح، امروز هم باز حال خیلی خوشی ندارم، دوست دارم زودتر این ماه هم بگذره تا راحت شم.

قیدار رو برداشتم از کتابخونه م که دوباره بخونمش، به هیچ وجه حوصله هیچ کاری رو ندارم!   


  • بانو

مثلا بگوید تمام تلاشم را می کنم، تلاشی که بشود به چشم دید... 

دلم برای به قول خواهرم «آمبریو» می سوزد، دلم برایش آتش می گیرد، بیچاره، تک و تنها، نشسته در دل من و من مدام غر می زنم به جانش. کاش نیامده بود، کاش به این دنیای پر از درد و غم نیامده بود، دلم برایش می سوزد ... نه! بهتر بگویم دلم برایش آتش می گیرد ... 

از حرف زدن خسته شدم ام ... 

  • بانو

عزیزم! 

هر انسانی به اندازه کسب خود در این دنیا سختی زندگی را تجربه می کند چرا که سختی ها او را بزرگ می کنند، بزرگ به معنای آن که بتواند بفهمد جز خداوند متعال هیچ حقیقت و دستگیری وجود ندارد. 

من هم بالتبع سنت زندگی، سختی های زیادی را گذراندم تا دانستم و فهمیدم جز خدا کسی نیست. 

عزیز دلم جز به خدا و هر کس که از خوف خدا می لرزد و از امید به او دلگرم است، به دیگری دل نبند. 

دنیای بدی است این دنیا، ان شالله آن دنیایمان خوب باشد، اما این دنیا جایی نیست که خوشی و خنده اش به ساعتی بکشد، کاش خدا توفیق دهد وقتی می آیی و تا همیشه خدمتکاری باشم و شرایطی مهیا کنم که بر لوح دلت جز الف قامت یار نقش نبندد ...

  • بانو

دو هفته پیش حالم خیلی بد بود، در حدی که به خدا می گفتم من اصلا دلم نمی خواهد مادر شوم، بی خیال مادر شدن! اما حالا حالم خیلی بهتر است الحمدلله و اگر می شد این تلخی دهان نبود هم خیلی بهتر بود. 

انسان عجول است، در سختی جزع می کند در حالی که می داند این بی قراری هیچ دردی را از او دوا نمی کند، مثلا من مدام به مامانم می گفتم که نمی خوام! و او هم بزرگوارانه لوس بودن مرا تحمل می کرد و می گفت حالا صبر کن سنگین بشی! 

به هر حال اوضاع آدمی همیشه نسبتا خوب و همیشه نسبتا بد است، درود بر انسان های خوش اخلاق که من جزئشان نیستم! و دعا می کنم در این غروب دعا گیر که باشم ...

  • بانو

مطمئنا پیش از این هم گفته ام انسان برای زنده ماندن به اجتماع نیاز دارد و منظورم از اجتماع واقعا اجتماع است، جایی که بتوانی در ان پرسه بزنی گروهی که متعلق به آنی را انتخاب کنی و در آن تایید شوی، رشد کنی و همچنین به صورت علمی و تخصصی نقد شوی. 

حالا به این جامعه یا از طریق اشتغال و یا تحصیل می شود رسید من راه دیگری را سراغ ندارم، سبزی خریدن و شرکت در جلسه اولیا و مربیان فرزند شرکت در اجتماع نیست! شرکت در جمعی است که هر آن به حرف ها و خبر های زرد منتهی می شود. 

البته یک چیزی هم یواشکی بگویم شروع کردم حوزه بخوانم در یک مدرسه علمیه در شهر قم که تازه راه افتاده بود اما هیچ شباهتی به اجتماعی که مدنظرم بود نداشت! 

اجتماعی که می خواهی بروی درونش رشد کنی باید لبریز از نیروی متخصص باشد. 

در هر صورت فعلا بی اجتماع هستیم تا ببینیم چه می شود. 

  • بانو

انگار تا صدای تالاپ تولوپ قلبش که با هیجان تمام می زند هیچ کس نمی خواهد باور کند وجود یک فرشته کوچک را که خداوند متعال به ما منت بخشیده و ما را وسیله ای برای دعوت مخلوقش به زمین قرار داده است. 

من دیگر هیچ اهمیتی ندارم، من مادر شده ام! 

آن کسی اهمیت دارد که 9 ماه مهمان من است و من فرصتم کم است که از او پذیرایی کنم، مدام به این فکر می کنم که برایش کم کاری نکنم، حواسم باید به او باشد، باید خودم را فراموش کنم و به او فکر کنم، به راحتیش، به آسایشش. می خواهم فکر نکند زمین جای بدی برای آمدن است، باید خوشحال باشد که دارد از پیش خدا می آید تا عاقل و بزرگ شود و برگردد پیش خدا. 


پی نوشت: تمام زن های دنیا می توانند برای تمام آدم های دنیا مادری کنند، این برایشان سخت نیست، برای دختر بچه های قد کشیده ای که مادر تمام عروسک های جهان هستند، کاش زن ها یادشان نروند که در درجه اول مادر هستند و مادر یعنی مهربانی، فداکاری ... 

دنیا برای اینکه جای زندگی باشد فقط مهربانی کم دارد. همین و بس! 


  • بانو

دایه دایه وقت جنگه ... وقت دوستی با تفنگه 

خیر الله که از اسارت دلش گرفته و فرار کرده  و حالا دوباره گیر افتاده است، قبل از تیر باران شدن با لهجه زیبایش می خواند، کره لر تا دم مرگ چی شیر میجنگه. 

سریال دولت مخفی

این صحنه ای از سریال دولت مخفی است که به روایت روز های اسارات رزمندگان ایرانی می پردازد. 

در تاریخ هر چه داریم از لر ها، شجاعت و جنگاوری است، لعنت بر سازندگان جوک های قومیتی که شجاعت چند صد ساله قومی را به ویژگی های نادرست و غیر منصفانه هم میهنانمان بدل کرده اند، آن هم تنها در چند سال ... 

  • بانو
من از فریاد مرد ها همیشه می ترسم وقتی در خیابان دعوایشان می شود، حس می کنم مرد ها هیچ چیز جلودارشان نیست وقتی دهانشان باز می شود و قدرتشان و شهوتشان به هم می آمیزد دیگر نمی شود از پیش آمدن اتفاقی بد جلو گیری کرد به نظر من هر چه فریاد است باید بر سر ظلم و ستم و ظالم زده شود که این جور وقت های انسان ها را یعنی مرد ها را پر کند.
فریاد ها را که نباید سر مظلموان زد، سر آدم های ضعیف
سر بیچاره های دور از شهرشان
سر در راه ماندگان
سر آن هایی که دستشان به جایی نمی رسد 
سر آن هایی که اگر بخواهند به دادخواهی پیش کسی بروند باید 130 کیلومتر راه را طی کنند 
فریاد را باید سر شیطان زد :)
  • بانو
یه نام خدا
از عبدی تنها به ربی تنها 
و چه فرق بزرگی است میان این دو واژه یکسان ...

خداوندا دلم گرفته است، از دنیای تو و تمام مخلوقات دنیای خودم
دنیای تو برای من خوب است یا نه نمی دانم، اما من برای خودم دنیایی خلق کرده ام که دلم را سخت آزرده است 
دنیایم را به تو می سپارم 
و خودم را 
و امیدوارم میان من و دنیایم فاصله بیندازی 

  • بانو

یکی از این آدم هایی که شاید عضویت در گروه کر تشییع مرحوم مرتضی پاشایی را به عده داشته اند در فیس بوک نوشته است که چرا برای یک پیرمرد هشتاد ساله سه روز عزای عمومی اعلام کرده اند و برای مرگ یک جوان نه! 

باید از این ها که کم هم نیستند چرا که دیدیم آدم هایی که حس می کنند یک جوان وقتی از این دنیا می رود نیاز بیشتری به همخوانی شعر هایش دارد تا خواندن فاتحه، پرسید جوان ها و کهنسال های زیادی در طول روز از دنیا می روند آیا برای همه عزای عمومی اعلام می کنیم؟

اعلام عزای عمومی برای آیت الله مهدوی کنی به خاطر تاثیر گذاری و زحمات بسیار زیاد ایشان برای این کشور بوده است حالا نمی گویم دین شاید مفهوم نباشد! اما مرحوم پاشایی که خدایش بیامرزد تاثیر گذاریش در چه حدی بوده؟ مطمئنا قابل مقایسه نیست. 


پی نوشت: همین که زلزله نمی آید در تهرانی که مدام تیتر می شود 20 سال، 30 سال، اصلا نیم قرن است که باید زلزه بیاید و نمی آید حالا این به خاطر علل طبیعی است وگرنه علل ماورایی که خدا عالم است، همین زلزله ای که نمی آید از برکت حضور علمایی مانند آقای مهدوی کنی است. 

آدم فکر می کند دم مرگ دیگر افراد دست به دامن خدا می شوند از بیچارگی و بی کسی، اما انگار دیگر آن دوره و زمان ها گذشته، خدا عاقبتمان را ختم به خیر کند.

برای شادی روح مادر شهید بابایی، صلوات ...

  • بانو