انگاره ها

انگار زندگی این است

انگاره ها

انگار زندگی این است

فکر کردن خوب است، تا می توانید فکر کنید
اما!
گاه گاهی فکر هاتان را با کسی که خیلی فکر نمی کند!
در میان بگذارید!

طبقه بندی موضوعی
پربیننده ترین مطالب

۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «زندگی» ثبت شده است

می ترسم! و می دانم آسیبی به من نمی رسد! من فقط باید صبر کنم، صبر 

دیشب که پیش آقای مشاور می گفتم چه کاره بودم، دلم برای خودم سوخت، دلم برای منی که حالا میان آدم هایی اسیرم که یکیشان از من می پرسد تا کلاس چندم خواندی؟ و دیگری می گوید دیپلم چه دارید شما؟ 

جدای از همه سختی های زندگی که برای همه هست، من این یک سال از لحاظ فکری آسیب دیدم، چون خودم نبودم! دیشب آقای مشاور گفت خودت باش در چارچوب شرع. 

چارچوب شرع ...

چه کسی بیشتر از خود من تا به حال حواسش بوده به من که از چارچوب شرع پا را فراتر نگذارم ... آدم است دیگر به همین حرف خوب هم دلش می شکند، که باشد! بگویید چارچوب شرع! برای من تعیین کنید که باید حواسم باشم به حرام و حلال زندگیم. 

حالا بگذریم از همه این حرف ها، من این مدت خودم نبوده ام، دنیایم در این یکسال کوچک شده بود، دوباره می خواهم بزرگش کنم، وسیعش کنم، چه همسرم همراهیم کند، چه نکند، چه بفهمد چه می گویم، چه نفهمد، ولو اینکه اگر درکم نکند، زندگیم می شود جهنم ... اما دوباره می خواهم بنویسم، بخوانم، خدا را شکر همین امروز که جی میل را باز کردم یکی از بچه ها سفارش مطلب داده بود و حالا این منم و آمبریوی ده هفته ای و یک عزم راسخ برای آن که زندگی کنم. 

  • بانو

یکی که حالا گفتن اسمش تفاوتی نمی کند در درک این مطلب، در پلاس نوشته: 

«برخی کتاب ها رو باید تک نفره خوند، اصلا وقتی بلند میخونیشون از بین میرن. برخی دیگه رو هم میشه تک نفره خوند هم دو نفره. اما برخی کتاب ها نوشته شدن برای دو نفره خونده شدن. برای قدم زدن. برای بارها و بارها خونده شدن و بارها دچار این حس شدن که اگر این کوتاه نوشته ها، نوشته اس، پس بقیه ی کتاب ها چی هستن؟ بارها احساس کردن اینکه نویسنده داره از اعماق قلب تو کلمات رو بیرون میکشه و کنار هم میچینه. انگار کن کسی بهتر از خودت، حرف خودت رو بزنه.

دیشب تا حوالی یک و نیم بامداد، قدم زدیم و نادر ابراهیمی خوندیم.»

پیش خودم می گویم، دقیقا! احسنت! رحمت به پدر و مادرت! زندگی همین است، نه گیر دادن ها، نه بحث کردن ها درباره مسائل اجتماعی و دینی، نه اینکه گیر بدهی گوشه چادرت فلان است و من گیر بدهم گوشه آستین پیرهنت بیسار، زندگی یعنی عشقبازی، یعنی محبت، یعنی پر رنگ کردن مشترکات، یعنی اجازه بدهی به آدم ها که اعتقاد خودشان را داشته باشند اما در 75 درصد مسیر مشترک هر روزه همراهیت کنند، دستشان را بگیری، چشمشان را ببندی و یک هو چراغ اتاق را روشن کنی و یک جینگیل خوشگل برایش خریده باشی، یا یک دفعه یک شعر قشنگ برایش پیامک کنی وقتی کنارت هست، وقتی دقیقا دو قدم آن سو تر نشسته به او بگویی چقدر عجیب دوستش داری، چقدر غیر منطقی دوستش داری، انگار دنیا را می خواهی طبق قواعدی که او می پسندد دوباره بسازی! 
مدام از اول توی سرش نزنی این که تو می گویی عشق نیست، داستان است و اینکه من می گویم منطق زندگی است ... فلسفه است، دین است، بالاتر از رساله است که کف گفتگوی های ما است ...
مدام بگویی دوستت دارم تا بحث می شود بگویی دوستت دارم تا فریاد می زند بگویی دوستت دارم.
زندگی زیبا است. زندگی خوب است پر از محبت باشد، پر از مسافرت های دو نفره، پر از شگفتی، پر از تایید اشتراکات. 
حرف نزن! بحث نکن، نامه ننویس! شعر عاشقانه کتاب های غزلم را برایم پیامک کن ... 
درسی که زندگی نسازد می خواهیم چه ... زندگی یعنی حس خوب، زندگی یعنی آرامش، زندگی یعنی پذیرفتن تفکرات یکدیگر، زندگی این نیست برادر! 
  • بانو

عزیزم! 

هر انسانی به اندازه کسب خود در این دنیا سختی زندگی را تجربه می کند چرا که سختی ها او را بزرگ می کنند، بزرگ به معنای آن که بتواند بفهمد جز خداوند متعال هیچ حقیقت و دستگیری وجود ندارد. 

من هم بالتبع سنت زندگی، سختی های زیادی را گذراندم تا دانستم و فهمیدم جز خدا کسی نیست. 

عزیز دلم جز به خدا و هر کس که از خوف خدا می لرزد و از امید به او دلگرم است، به دیگری دل نبند. 

دنیای بدی است این دنیا، ان شالله آن دنیایمان خوب باشد، اما این دنیا جایی نیست که خوشی و خنده اش به ساعتی بکشد، کاش خدا توفیق دهد وقتی می آیی و تا همیشه خدمتکاری باشم و شرایطی مهیا کنم که بر لوح دلت جز الف قامت یار نقش نبندد ...

  • بانو
نباید درد دل کرد؟! 
...

بی خیال این حرف ها! چقدر در نوشتن، محافظه کار شده ام! از ضربه خورذن سر سیاسی نویسی بگیر تا اینکه نمی شود شخصی نوشت! حالا هم که مستعار شده ام باز هم ...

من زندگی ام را دوست دارم و دلیلش هم این است که هیچ حرف نگفته ای بین و من و همسر نیست! شاید اگر مثلا نگوییم پیش خودمان چه فکر می کنیم و فلان کس درباره ت چنین گفته، دعوایمان نشود! اما حداقلش می دانم آن قدر یک نفر هستیم که هر چه بشنوم او شنیده و هر چه بشنود، من. البته درباره او تا این حد مطمئن نیستم، چون زنی گفته اند و مردی! :دی 

در هر صورت یک بار یک خانمی می گفت من رویم نمی شود به شوهرم بگویم برایم بستنی بخر، مثلا به کنایه می گویم فلان بستنی باید مزه خوبی داشته باشد و او می گوید بستنی می خواهی ؟ و من می خرم و این ماجرای بعد هفت سال زندگی است! 

یا مثلا خانم دیگر می گوید من پول هایم را به شوهرم نمی دهم او باید خودش برای زندگیش تلاش کند و سختی بکشد، تازه پول هایش همان پول های اهدایی شوهرش است و من با چشم های گرد شده از تعجب نگاهش می کنم! 

من همیشه فکر می کردم زن و شوهر دوست اول هم هستند و حالا هم همین طور است. دعوای شدید هم بین دوستان دو دقیقه بعدش منتهی می شود به خنده های از ته دل! 

الحمدلله 
  • بانو

بقیه را نمی دانم اما من به شخصه خیلی از کارهایی که می خواستم برای آینده ام بکنم را منوط کرده بودم به ازدواج! 

چون قرار بود یک اتفاق بزرگ بیفتد، چون تنها بودم، چون فکر می کردم در این بدبختی بزرگی که من دارم هیچ کار مفیدی از من بر نمی آید. 

درس خواندنم را جدی نگرفتم و تا مدتی می خواستم شغلم را بگذارم وفتی همسر آمد با او انتخاب کنم! 

اما حالا که ازدواج کرده ام حس میکنم تغییر بزرگی اتفاق نیفتاده و تمام مدت می گویم کاش جدی تر زندگی کرده بودم، جدی تر تلاش کرده بودم که حالا هم ادامه اش می دادم! 


ازدواج خوب است چرا که می فهمی چاه باید خوش آب داشته باشد :) 

  • بانو
با توجه به زندگی خودمان، می گویم گاهی وقت ها می شود که زن داد و بیداد راه می اندازد و می خواهد حرفی بشنود یا خواسته ای دارد که می خواهد بر آورده شود اما نمی دانم چرا به راحتی درخواست نمی کند و مدام از این شاخه به آن شاخه می پرد و از مسائل دیگری گلایه می کند تا حدی که پیش خودش می گوید مشکل که این ها نیست یا واااای این حرف ها چیست که من می زنم؟! 

مسئله ای که وجود دارد این است که زن دوست دارد بداند و برای هزارمین بار هم که شده برایش مسجل شود که مرد او را دوست دارد و تنها نگرانی اش این است که او شاد و آرام نباشد! 

مرد در این شرایط مستاصل می شود که چه کار باید کند، چرا این زن آرام نمی شود، زنی که می گوید چرا چنین نیستی در حالی که به سادگی می داند اگر چنین باشد باز هم زن اعتراض می کند، این مرد باید بداند تنها محبت کردن راهکار آرام کردن زندگی است.


  • بانو

غم همزاد است با آدمی، که گاهی در شرایطی مساعد رخ نشان می دهد و اوج می گیرد.

از من می شنوید، گول روزگار را نخورید و شادی را طولش ندهید، چون غم حتی اگر با ترانه ای سر باز کند، آن وقت  است که سیل بنیادتان بر بیافکند!  

از من گفتن!  

  • بانو