استفراغ شماره یک
این که آدم قبل و بعد از ازدواجش یکی باشد که هی بیاید بنویسد دلم گرفته و این حرف ها معنی اش این نیست که زندگی ناموفقی داشته و دارد بلکه به نظر من معنی اش این است که آدمی زاد به طور کل و به معنای نوعی خلق خداوند تنها آفریده شده، تنها زندگی می کند و تنها می میرد و اینکه تنهاییش قرار نیست شاید! اینجا پر شود. می گویم شاید چون هیچ کاره ام در این عالم بی سر و ته :)
در هر صورت اگر برای کسی یا کسانی مهم باشد دل گرفته ام!
می خواهم بنویسم مثل عالم، بی سر و ته ...
نفس عمیق می کشم به حال و آینده فکر می کنم، گاه گاهی نیز به گذشته، هر چه بود گذشت، هر چه هست می گذرد، اما نمی دانم چرا ابهام آینده دست از سر ذوق ما بر نمی دارد، چرا فکر می کنیم قرار است که چه بشود، چرا فکر می کنیم این نیامده و این نساخته شده را مگر قرار است چه کسی جز خود ما رقم بزند؟
چه فرقی می کند تا ما تغییر نکنیم آینده همان گذشته است که دوست داریم فراموشش کنیم که دوست داریم تنها خنده هایش را و خوشی هایش را به یاد بیاوریم.
مای خوش خیال های همیشه تنها فکر می کنیم آینده آنقدر رنگارنگ است که می دویم و ثانیه های حال را فنا می کنیم تا به آن برسیم.
مطلب بی خود است؟
خب نخوانش جانِ دل
هر چیزی که خواندنی نیست
بعضی متن ها استفراغ کلمات است، نگاه کردن هم ندارد
مستعار شده و در استعاره می میریم تا دیگر کسی نباشد که به ما نگاه بی جا کند :)
زندگی خوب است، همین که زنده ایم خوب است، همین که نمرده ایم خوب است، همین که وقت هست که بفهمیم چرا ... خوب است. زندگی خوب است و مردن بد است
نازنین بیاتی بازیگر دربند و فرشته ها با هم می آیند، از بس این دختر ملوس است دوست دارم دوست داشته باشمش، صفحه اینستایش پرایوت است، درخواست داده ام و امروز وقت بیدار شدن وقتی چشم هایم هنوز مبهم می بینند، می بینم که قبول کرده از ذوق می روم و تمام عکس هایش را نگاه می کنم. یک عکس گذاشته از خودِ خوشگلِ معصومش با حجاب نسبتا خوبی اما گردنش پیدا است، خدایا؟ من اگر این عکس را لایک بزنم بد است؟ می شود این دختر های خوب که فقط کمی از موهایشان و گردنشان پیداست را دوست داشته باشیم؟ می شود حجاب ما مال ِ خودمان باشد و بی حجابی آن ها مال ِ خودشان؟
می شود انقدر سخت نگیری؟ می شود اصلا حجاب را از توی دین برداری؟ می شود بگذاری آدم های بیشتری بیایند و در دسته دین داران قرار بگیرند؟ ... چقدر سخت است دین داری ...
دست و دلم به کار کردن نمی رود! هیچ کاری! از این که چشم به پولش شده ام، از خودم متنفرم! احساس حقارت می کنم که حساب می کنم و می بینم کم است. اصلا دارم فکر می کنم به درد کسی نمی خورم که بیاید و قدر شناسی کند :) هه، قدر شناسی مالی به اندازه اخلاصت، هه، بی خیال، مگر قدر شناسی هم داری، نیروی بی نتیجه بی عمل بی ...
آآآآآآآآآآآآآآآآآی کتاب هااااااااااااااااااااا کجایید که دور از دسترس من شده اید؟ هاااااااانننننننن؟؟؟
باید خانه را عوض کنیم. من ِ به قولش زندگی سخت کن! نه به فکر اثاث کشی هستم نه ابعاد و قیافه خانه جدید، دیگر جا ندارد مغزم که این یکی را بگذارم تویش، یک جوری می شود دیگر، مگر بقیه مرده اند با هر سال اثاث کشی؟ نه! نمرده اند، بقیه زنده اند و هر روز می بینی بعد از ظهر ها حتی چمن های کنار خیابان اینجا هم مملو از خانواده های خوشبخت خندان است که آمده اند پیک نیک که ما یک باری رفتیم و خلقمان تنگ شد!
عکس می خواهند چه کار این مطالب؟! ولشان کن نویسنده بی خواننده، ولشان کن
- ۹۳/۰۵/۲۷